۵۴ مطلب در بهمن ۱۳۹۴ ثبت شده است
    • داستان پیرزن با کوزه آب شکسته

      داستان پیرزن با کوزه آب شکسته

      یک پیرزن دو کوزه آب داشت که آن ها را آویزان بر یک تیرک چوبی بر دوش خود حمل می کرد.
      یکی ازکوزه ها ترک داشت ومقدارى از آب آن به زمین مى ریخت، درصورتی که دیگری سالم بود و همیشه آب داخل آن به طور کامل به مقصد می رسید

    • دنیای لبخند

      دنیای لبخند

      بی خیال نداشته هایت،

      بی خیال دلتنگی هایت،

      بی خیال هر چه که خیالت را ناآرام می کند..!

      به من بگو ببینم:

      امروز نفس کشیده ای؟

      آری؟

      پس خوش به حالت..!

      عمیق نفس بکش

      عمیـق،

      عشق را،

      زندگی را،

      بودن را،

      بچش…

      ببین…

      لمس کن…

      و با تک تک سلولهایت لبخند بزن و بگو

      معبـود من، شکــر که مرا جان بخشیدی 

    • امروزتان پر از نگاه خدا

      امروزتان پر از نگاه خدا

      ﻫـــﺮ ﺭﻭﺯ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺧﻮﺍﺏ ﺑــﯿﺪﺍﺭ ﻣﯿﺸﻮﻡ

      ﻣﯽ ﺑﯿﻨﻢ ﻫـــــﻨﻮﺯ ﺍﻣـﺮﻭﺯ ﺍﺳﺖ

      ﻭ ﻓـﺮﺩﺍ ﻧﯿﺎﻣﺪﻩ ﺍﺳﺖ

      ﻓـﺮﺩﺍ ﻭﺍﮊﻩ ﺍﯼ ﺑﯿﺶ ﻧﯿﺴﺖ

      ﻫﺮ ﭼﻪ ﮐﻪ ﻫﺴﺖ ﺍﻣـــﺮﻭﺯ ﺍﺳﺖ

      ﺍﻣــﺮﻭﺯﺗﺎﻥ ﻗﺸــﻨﮓ

      ﺍﻣﺮﻭﺯﺗﺎﻥ ﻋﺎﺷﻘﺎﻧﻪ

      ﺍﻣﺮﻭﺯﺗﺎﻥ ﺷﺎﺩ

      ﺍﻣﺮﻭﺯﺗﺎﻥ ﭘﺮ ﺍﺯ ﻧﮕﺎﻩ ﺧــــــــﺪﺍ ….

    • چقدر دیر متوجه می شویم

      چقدر دیر متوجه می شویم

      ما چقدر دیر متوجه می شویم که زندگانی

      همان دقایقی و ساعتی  است که با کمال شتاب انـتظار گذشتن آن را داشتیم

      "دیل کارنگی"

    • دعای دکتر شریعتی

      دعای دکتر شریعتی

      خدایا به من زیستنی عطا کن

      که در لحظه ی مرگ بر بی ثمری لحظه ای که برای زیستن گذشته است حسرت نخورم

      و مُردنی عطا کن که بر بیهودگی اش سوگوار نباشم ...

      دکتر علی شریعتی

زندگی، یعنی عشق فرصت همراهی با، امید است درک همین اکنون است وزن نگاهی است که در خاطره ها می ماند حس شکوفایی یک مزرعه، در باور بذر ترجمه روشن خاک است، در آیینه عشق شاید آن لبخندی ست، که دریغش کردیم رسم پذیرایی از تقدیر است یعنی تکاپو یعنی هیاهو شب نو، روز نو، اندیشه نو یعنی حرکت و امید
کانال تلگرام در بیان دنبال کنید