شکر خدا با کفش پاره

شکر خدا با کفش پاره

مسکینی دیدم با کفش پاره شکر می کرد خدا را !

گفتم که کفش پاره شکر خدا ندارد؟!

گفتا یکی شکر می کرد ، دیدم که پا ندارد …

در روزی بسیار نزدیک همه ما دستانمان از دنیا کوتاه خواهد شد و گدای چند صلوات از انسان های روی زمین می‌شویم، پس من هر شب برای بازدیدکنندگان سایتم صلوات میفرستم، یعنی برای تو که این متن را میخوانی، حال می‌شود تو هم برای من بفرستی؟ :)
جهت دریافت آخرین مطالب سایت در ایمیل خود ، در خبرنامه عضو شوید
۱۵ دیدگاه
    • avatar
      🌷
    • avatar
      اوهوم 
      قشنگ بود
  1. avatar

    ای خدا! ما دیوانِ خویش به گناه سیاه کردیم و تو موی ما را به روزگار سپید کردی.

    ای خالقِ سیاه و سپید! فضل کن و سیاه کرده ی ما را در کارِ سپید کرده ی خویش کن.

    • avatar
      سپید در سپید شد :)
  2. avatar
    هر چقدر خدا رو به خاطر داده هاش شکر کنیم کمه، به داده هاش که رحمت بود ، به نداده هاش که بلا و زحمت بود به امتحاناش که حکمت،بود شکر
    • avatar
      دقیقا 
      ممنون 🌷
  3. avatar
    ☜5 چیزی که وقتی ناراحتید باید به خودتون بگین
    1.چیزی به اسم شکست وجود نداره، این یک موقعیت برای کسب تجربه بوده.
    2.اگر فکر می کنی باید تغییری اتفاق بیفته باید از خودت شروع کنی.
    3.هیچ چیز غیر ممکن نیست و از فردا خبر نداریم.
    4.مثل یک قهرمان قوی ظاهر شو.
    5.دنیا که به آخر نرسیده.
    • avatar
      عالی بود 
      هر جمله برای خودش دنیایی هس
    • avatar
      چ عجب از اینورها :)
      سپاس 
  4. avatar

    ساعت حدود شش صبح در فرودگاه به همراه دو نفر از دوستانم منتظر اعلام پرواز بودیم. پسرکی حدوداً هفت ساله جلو آمد و گفت: واکس می‌خواهی؟
    کفشم واکس نیاز نداشت، اما از روی دلسوزی گفتم: «بله.»
    به چابکی یک جفت دمپایی جلوی پاهایم گذاشت و کفش ها را درآورد. به دقت گردگیری کرد، قوطی واکسش را با دقت باز کرد، بندهای کفش را درآورد تا کثیف نشود و آرام آرام شروع کرد کفش را به واکس آغشتن. آنقدر دقت داشت که گویی روی بوم رنگ روغن می‌مالد. وقتی کفش‌ها را حسابی واکسی کرد، با برس مویی شروع کرد به پرداخت کردن واکس. کفش‌ها برق افتاد. در آخر هم با یک پارچه، حسابی کفش را صیقلی کرد.
    گفت: «مطمئن باش که نه جورابت و نه شلوارت واکسی نمی‌شود.»
    در مدتی که کار می‌کرد با خودم فکر می‌کردم که این بچه با این سن، در این ساعت صبح چقدر تلاش می‌کند! کارش که تمام شد، کفش‌ها را بند کرد و جلوی پای من گذاشت. کفش‌ها را پوشیدم و بندها را بستم. او هم وسایلش را جمع کرد و مؤدب ایستاد. گفتم: «چقدر تقدیم کنم؟»
    گفت: «امروز تو اولین مشتری من هستی، هر چه بدهی، خدا برکت.»
    گفتم: «بگو چقدر؟»
    گفت: «تا حالا هیچ وقت به مشتری اول قیمت نگفتم.»
    گفتم: «هر چه بدهم قبول است؟»
    گفت: «یا علی.»
    با خودم فکر کردم که او را امتحان کنم. از جیبم یک پانصد تومانی درآوردم و به او دادم. شک نداشتم که با دیدن پانصد تومانی اعتراض خواهد کرد و من با این حرکت هوشمندانه به او درسی خواهم داد که دیگر نگوید هر چه دادی قبول. در کمال تعجب پول را گرفت و به پیشانی‌اش زد و توی جیبش گذاشت، تشکر کرد و کیفش را برداشت که برود. سریع اسکناسی ده هزار تومانی از جیب درآوردم که به او بدهم. گردن افراشته‌اش را به سمت بالا برگرداند و نگاهی به من انداخت و گفت: «من گفتم هر چه دادی قبول.»
    گفتم: «بله می‌دانم، می‌خواستم امتحانت کنم!»
    نگاهی بزرگوارانه به من انداخت، زیر سنگینی نگاه نافذش له شدم.
    گفت: «تو؟ تو می‌خواهی مرا امتحان کنی؟»
    واژه «تو» را چنان محکم بکار برد که از درون خرد شدم. رویش را برگرداند و رفت. هر چه اصرار کردم قبول نکرد که بیشتر بگیرد. بالاخره با وساطت دوستانم و با تقاضای آنان قبول کرد اما با اکراه. وقتی که می‌رفت از پشت سر شبیه مردی بود با قامتی افراشته، دستانی ورزیده، شانه‌هایی فراخ، گام‌هایی استوار و اراده‌ای مستحکم. مردی که معنای سخاوت و بزرگواری را در عمل به من می‌آموخت. جلوی دوستانم خجالت کشیده بودم، جلوی آن مرد کوچک، جلوی خودم، جلوی خدا.
    • avatar
      خیلی زیبا بود مممنون

  5. avatar
    دنیا را بد ساخته اند … کسی را که دوست داری ، تو را دوست نمی دارد … کسی که تورا دوست دارد ، تو دوستش نمی داری … اما کسی که تو دوستش داری و او هم تو را دوست دارد … به رسم و آئین هرگز به هم نمی رسند … و این رنج است …
    (دکتر علی شریعتی)
    • avatar
      :')
  6. avatar
    خدایا به من زیستنی عطا کن
    که در لحظه ی مرگ بر بی ثمری لحظه ای که برای زیستن گذشته است
    حسرت نخورم
    و مردنی عطا کن
    که بر بیهودگی اش سوگوار نباشم....
    دکتر علی شریعتی
    • avatar
      بسیار عالی 
  7. avatar
    پروردگارا شکر به خاطر اینکه؛
     به من تو فیق عشق بی هوس،تنهایی در انبوه جمعیت و دوست داشتن بی آنکه دوست بداند را عنایت فرمودی.....
    • avatar
      شکر 
    • avatar
      سلام 
      اره خیلی 
      ممنون از حضورتون 
  8. avatar
    سلام ، خدا قوت ، ممنون از دوستاتون ،مثه خودتونن، داستان رها خانوم جالب،بود ، متنای،خانم سپید هم قشنگن ، نکنه این سایت ماله ایشونه یا نویسنده ایشونن؟
    • avatar
      سلام 
      بله 
      لطف دارن کمک میکنن به ما 
  9. avatar
    بعضی جملات رو ادم هرجقدم بشنوه بازم تازگی خودشو داره و نابه مثل همین
    • avatar
       دقیقا
    • avatar
      :)
ارسال نظر
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی
زندگی، یعنی عشق فرصت همراهی با، امید است درک همین اکنون است وزن نگاهی است که در خاطره ها می ماند حس شکوفایی یک مزرعه، در باور بذر ترجمه روشن خاک است، در آیینه عشق شاید آن لبخندی ست، که دریغش کردیم رسم پذیرایی از تقدیر است یعنی تکاپو یعنی هیاهو شب نو، روز نو، اندیشه نو یعنی حرکت و امید
کانال تلگرام در بیان دنبال کنید